سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سیما دنیای من

برای گلم

سلام دختر عزیز تر از جانم چند روزی بود که اصلا حوصله باز کردن کامپیوتر رو نداشتم  ولی امروز عزمم رو جزم کردم که چند سطری  واست بنوسم بذار از روز پنجشنبه شروع کنم پجشنبه/قرار بود زن عموهام بیان واسه پاگشای خونمون من هم که وسواس نظافت دارم از صبح زود پا شدم و خونه رو برق انداختم غروب همگی تشریف آوردن عمه لعیا و فاطمه هم اومده بودن تو هم کلی کیف کردی و بازی کردی راستی هر کی میاد خونمون خیلی می پسنده جمعه/روز خیلی بدی بود مامان جون اینا رو واسه ناهار دعوت کرده بودم ولی تو از صبح اصلا حال نداشتی بدجوری اسهال گرفته بودی غروب با بابایی بردیمت دکتر شب حالت یه کم بهتر شده بود شب وخونه مامان جون اینا خوابیدیم شنبه/بابایی واسه یه ما...
27 ارديبهشت 1390

سیما و امیر عباس

سلام عزیزم چند روز پیش همسایه های قدیمی مامان جون اومده بودند واسه پاگشای خونه جدیدمون خاله سمیرا هم اومده بود اون روز خیلی شیطونی کردی این هم عکست با امیر عباس(پسر خاله سمیرا)   ...
21 ارديبهشت 1390

دخترم داره بزرگ میشه

سلام دخترک نازنینم  دخترم روز به روز داره بزرگتر میشه کارای جدید یاد میگیره کلمات جدید ادا میکنه خلاصه شیرین تر و شیرینتر میشه آخ که مامان به قربونت بره آخه چی بگم چگونه توصیف کنم عشق و محبتم رو نسبت به تو فقط احساسمو زمانی درک میکنی که مادر بشی اینروزا که هوا کمی بهتر شده خیلی دوست داری تو کوچه با دوستات بازی کنی از اونجایی که کوچمون همه فامیل هستیم من هم هر روز میبرمت بیرون تا با بچه ها بازی کنید تو و مهدی هم سن هستید ولی چون اون پسره و کمی هم از تو قوی تر همیشه دعواتون میشد ولی دیروز نمی دونم افتاب از کدوم طرف دراومده بود که باهم دوست شده بودین مهدی دمپاییهاتو جفت میکرد و میذاشت جلوی پاهات تو هم دستتو میدادی به...
21 ارديبهشت 1390

خلاصه خاطرات چند روز

  سلام عزیزم بعد از چند روز وقفه اومدم سراغت اخه چند روز بود سرم خیلی شلوغ بود روز دوشنبه با مامان جون و بابا جون رفتیم تبریز پیش دکتر رسولی واسه چکاب ماهیانه تو اول که وارد شدیم یه کم نشستی بعدش دیگه یخت واشد همش پیش دکتر بودی و با دقت نگاش میکردی ببینی چیکار داره میکنه به جرات میتونم بگم همه تو مطب عاشقت شده بودند من هم واست دعا می خوندم تا یه وقت بهت چشم نخوره موقع معاینه خودت هم طبق معمول گریه کردی خلاصه دکتر گفت که رشدت خوبه راستی دکتر میگه دخترتون ایشاللا یه دختر بلند قد میشه خوبه تو این مورد به من نکشیدی خلاصه که از اونجا هم رفتیم به یه مانتو فروشی و من واسه خودم یه مانتو تابستانی خریدم و اومدیم خونه و بابایی مانتومو پسندید...
19 ارديبهشت 1390

سیما خانوم توی باغ

سلام خوشگلم دیروز بعد از ظهر رفتیم باغ هوا کمی سرد بود ولی خوش گذشت تو هم کلی بازی کردی و چاغله خوردی این هم چند تا عکس از سیما خانوم توی باغ     ...
17 ارديبهشت 1390